معنی آینه بغل

حل جدول

آینه بغل

فیلمی با بازی محمدرضا گلزار

لغت نامه دهخدا

بغل

بغل. [ب َ غ َ] (اِ) زیر مفصل شانه و بازوی انسان و حیوان: در مرض طاعون گاهی در بغل مریض غده بیرون می آید. (فرهنگ نظام). بتازی بغل را ابط گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).جناح. (منتهی الارب) (دهار). مَغْبِن. رُفْغْ. عطف: عطفا کل شی ٔ جانباه. بغل. (منتهی الارب). کنار و پهلوو جانب. (ناظم الاطباء). تنگ. || طرف و سمت. (ناظم الاطباء). || آغوش. (ناظم الاطباء). آگوش. || اندازه ای از طول. (ناظم الاطباء).
- امثال:
باد زیر بغلش رفته، مثل است بمعنی مغرور شده. (فرهنگ نظام).
|| لفظ مذکور مجازاً در پهلوی هر جسم و چیز استعمال می شود: بغل راه و بغل کوه و غیر آنها. (فرهنگ نظام):
بجای خشتچه گر شست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
عماره.
از بغل او نیز طوماری نمود
تا برآمد هر دو را خشم وجحود.
مولوی.
... هیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی و عین القطر از بغلش بگندیدی. (گلستان).
بوی بغلت میرود از پارس بکیش
همسایه بجان رسید و بیگانه و خویش.
سعدی.
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد
وانگه بغلی نعوذ باﷲ
مردار بر آفتاب مرداد.
(گلستان).
نقره اندوده بر درست دغل
عنبر آمیخته بگند بغل.
سعدی (هزلیات).
- بغل باز نمودن، در آغوش گرفتن. (ناظم الاطباء).
- بَغَل بُر، کنار و کناره و حاشیه. (ناظم الاطباء).
- بغل بر کردن، جاهایی از قنات را که سخت پشته انداخته و پیش برداشتن آن مشکل است از پهلو مجرایی دیگر کندن و بقنات اصلی پیوستن. (یادداشت مؤلف).
- بغل برگشادن، بغل گشودن. آغوش گشودن:
سپر بر سر آورد برزو چو باد
فرامرز کین را بغل برگشاد.
فردوسی.
- بغل بغل، چندین بغل. بمقدار چند آغوش.
- بغل بند، ریسمان یا طنابی که در زیر بغل بسته میشود. (ناظم الاطباء).
- بغل پیچ، مرضی در اسب. (یادداشت مؤلف).
- بغل تری، کنایه از خجالت و شرمندگی باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). خجالت. (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (انجمن آرا). کنایه از خجالت و انفعال. (آنندراج). کنایه از خجلت و شرمساری چه در حالت خجلت بغل شخص عرق میکند. (فرهنگ نظام):
مدعیان را بغل تری بدهم من
بر صفتی کز مشامشان بچکد خون.
نزاری (از رشیدی) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام).
و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 134 شود.
- بغل خواب، شوی. زن. (یادداشت مؤلف).
- بغل خوابی کردن، نزدیکی زن و شوهر. مجامعت. (یادداشت مؤلف).
- بغل دست، زیر بغل. (ناظم الاطباء). پهلوی دست. کنار دست.
- بغل ران، اربیه و زهار. (ناظم الاطباء).
- بغل رفتن، به یکطرف رفتن. (ناظم الاطباء).
- بغل زدن، کنایه از شماتت کردن باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (از انجمن آرا). بغل زدن. (شانه زدن)، کنایه از شماتت کردن چه گاهی در مقام شماتت کسی شخص را بغل میزند (شانه بالا می اندازد) (فرهنگ نظام)
تو مخوانم جفت کمتر زن بغل
جفت انصافم نیم جفت دغل.
مولوی (از آنندراج) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام).
- || به بدبختی دیگری شادی کردن. (ناظم الاطباء).
- || و بعضی بمعنی کناره کردن و بمعنی مسخره شدن نوشته اند و تحقیق آن است که کنایه از خوشی کردن است از روی استهزا بر کسی چنانچه در هندوستان در اکثرمردم این حالت دیده میشود و در ولایت هم بوده باشد. (آنندراج).
- بغل زنان، مجازاً ملامتگر: مبادا که بغل زنان استهزا... آخر الامر بر زیادت جویی تو زنند. (مرزبان نامه).
- بغل کردن، در آغوش گرفتن شخصی یا چیزی. (فرهنگ نظام). بغل زدن. بغل گرفتن. در آغوش کشیدن. در بر گرفتن. در بغل گرفتن.
- بغل گرفتن، شخصی یا چیزی را در آغوش گرفتن. (فرهنگ نظام). بغل زدن. بغل کردن. در بر کشیدن. در آغوش گرفتن.
- بغل گشادن، وداع کردن. (رشیدی).
- || اظهار قوت نمودن. (ناظم الاطباء).
- || ورزیدن و آزمودن. (ناظم الاطباء).
- || روان گشتن. (آنندراج): شقایق چمن بختش چون بطرف کوه سلیمان بغل گشاده دیو بنفشه ٔ آن سرزمین را پایه حسن بری دست داده. (طغرا از آنندراج).
- بغل گشودن، بغل باز کردن. (آنندراج):
زمین شده ست ز برگ شکوفه سیمین تن
گشوده است بغل باغ از خیابانها.
صائب (از آنندراج).
- || وداع کردن. (آنندراج).
- || دست دراز کردن بر حریف. (از آنندراج):
بر آن روسی افکند مرکب چو باد
به تیغآزمایی بغل برگشاد
چنان زد که از تیغ گردن زنش
سر دشمن افتاد در دامنش.
نظامی (از آنندراج).
- بغل گیر، در آغوش گیرنده. (ناظم الاطباء).
- بغل گیری، درآغوش گرفتگی. (ناظم الاطباء). معانقه کردن و همدیگر را بغل گرفتن. (فرهنگ نظام).
- || نام فندی است در کشتی پهلوانان. (فرهنگ نظام).
- به بغل نیامدن، سخت ضخیم بودن: گردنش به بغل نمی آید. گیسوانش به بغل نمی آید.
- در بغل داشتن، در جیب داشتن:
یکی بربطی در بغل داشت مست
بشب بر سر پارسایی شکست.
سعدی (بوستان).
دست تضرع چه سود بنده ٔ محتاج را
وقت دعا بر خدا وقت کرم در بغل.
(گلستان).
بدر جست از آشوب دزد دغل
دوان جامه ٔ پارسا در بغل.
سعدی (بوستان).
- در بغل گرفتن و بغل گرفتن، زیر بغل نهادن.
- || در آغوش کشیدن: غاشیه رکابدارش در بغل گرفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). برادر را بغل گرفت و سر و رویش را بوسه داد.
- در بغل نهادن، زیر بغل نهادن. در کنار نهادن: دستار دامغانی در بغل باید نهاد. چون من از اسب فرود آیم بر صفه زین پوشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
مشتی اطفال نوتعلم را
لوح ادبار در بغل منهید.
خاقانی.
- دست به بغل کردن، دست به سینه کردن. بمجاز احترام کردن:
وگر اجل به امیر اجل نیز رسد
چرا کنی تو بغا دست پیش او به بغل.
ناصرخسرو.
- زیر بغل، گودی واقع در بالای عضله یعنی در آنجا که متصل به کتف میگردد. (از ناظم الاطباء):
موی زیر بغلش گشته دراز
وز قفا موک پاک فلخوده.
طیان.
- زیر بغل گرفتن، گذاشتن چیزی در زیر بغل:
چو ورزه به ابکاره بیرون شود
یکی نان بگیرد بزیر بغل.
ناصرخسرو.
- زیر بغل نهادن، بمجاز پنهان کردن:
ای هنرها نهاده بر کف دست
عیب ها را نهاده زیر بغل.
(گلستان).
- یک بغل، آنچه از چوب و گیاه و جز آن در یک بار بزیر بغل (میان دست و پهلو) توان برداشت. مقداری که یک بغل را پر کند.یک آغوش. خُبْنَه: یک بغل ترکه. یک بغل هیزم. یک بغل یونجه.

بغل. [ب َ] (ع مص) هجین و بدنژاد گردانیدن اولاد کسی را. (از ناظم الاطباء). هجین گردانیدن اولاد کسان را. (منتهی الارب).

بغل. [ب َ] (اِخ) نام یهودیی بود ضرابی، و درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است او زده بوده است و او را رأس البغلی میگفته اند. (برهان). رأس البغل نام ضرابی است از عجم که درهم شرعی را سکه زد بنابراین آنرا درهم بغلی گویند. (آنندراج). نام یهودی ضرابی و درهم بغلی که در کتب فقها میباشد منسوب به اوست. (ناظم الاطباء). و رجوع به النقود ص 22 شود.


آینه

آینه. [ی ِ ن َ / ن ِ] (اِ) آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد:
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ.
فردوسی.
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی بود تا شدسیاه و دژم.
فردوسی.
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست.
اسدی.
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان.
اسدی.
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آینه ام من اگر تو زشتی زشتم
ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم.
ناصرخسرو.
جهان آینه ست و در او هرچه بینی
خیالیست ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای
چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ.
ناصرخسرو.
در آینه ٔ خُرد روی مردم
هم خُرد چنان آینه نماید.
مسعودسعد.
ما آینه ایم هرکه در ما نگرد
هر نیک و بدی که گوید از خود گوید.
خیام.
هرکه را آینه ٔ یقین باشد
گرچه خودبین، خدای بین باشد.
سنائی.
چو بر او عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت...
سنائی.
فریاد و فغان زین فلک آینه گون
کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون
ما منتظران روزگاریم هنوز
تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون.
عمادی شهریاری.
آب صفت هرچه پلیدی بشوی
آینه سان هرچه ندیدی مگوی.
نظامی.
چونکه مؤمن آینه ٔ مؤمن بود
روی او زآلودگی ایمن بود.
مولوی.
گر طمع در آینه برخاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی.
مولوی.
دارم ز جفای فلک آینه گون
پرآه دلی که سنگ از او گردد خون.
ابن یمین.
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- آینه ٔ بینی، آینه ٔ چشم، آینه ٔ حلق، آینه ٔ حنجره، آینه ٔ دهان، آینه ٔ رحم، آینه ٔ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است.
- امثال:
در دست سوار آینه چکار ؟
و رجوع به آیینه شود.

فرهنگ عمید

بغل

پهلو، کنار،
آغوش، بر،
* بغل زدن: (مصدر متعدی)
بغل گرفتن،
کسی را دودستی در آغوش کشیدن،
* بغل کردن: (مصدر متعدی) کسی را در آغوش گرفتن،
* بغل گشودن: (مصدر لازم) [قدیمی]
آغوش باز کردن،
دست‌ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی،

تعبیر خواب

بغل

بغل در خواب، دلیل بر ملامت و زشتی است که بدو رسد و موی بغل، دلیل کند بر یافتن مراد و غالب شدن بر دشمن. - محمد بن سیرین

اگر بیند که از بغل وی بوی ناخوش می آید، دلیل کند که مال حرام یابد. جابرمغربی گوید: اگر بیند که از بغل وی بوی ناخوش می آمد، مال حرام یابد. اگر کسی بیند که دست ها در زیر بغل داشت، دلیل است بر یافتن مراد و قهر دشمن. بعضی از معبران گفته اند: دلیل است بر داشتن مروت و جوانمردی، و هر که بیند در بغل او نقصانی نیست، دلیل که نامردای کشد و دشمن بر وی غالب شود. اگربیند که از بغل وی بوی ناخوش می آمد، دلیل که مال به وی رسد، اما به دشواری. اگر بیند از زیر بغل وی عرق روان شد، دلیل که به قدر آن عرق از مال چیزی نقصان گردد - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی


آینه

آینه در خواب جاه و ولایت بود. اگر بیند که آینه به کسی داد، دلیل کند که مال و متاع خویش پیش کسی نهد. اگر بیند که در آینه سیمین نگاه می کرد، دلیل که ازحرمت و جاه خویش کراهت بیند، زیرا که معبران آینه سیمین را مکروه بینند و دانند. - محمد بن سیرین

فرهنگ فارسی هوشیار

آینه

(اسم) آیینه یا آینه آسمان. آیینه آسمان . یا آینه بخت. آیینه بخت یا آینه پیل. آیینه پیل. آیینه پیل یا آینه چرخ. آیینه چرخ یا آینه چینی. آیینه چینی یا آینه خاوری. آیینه خاوری یا آینه دق. آیینه دق یا آینه رومی. آیینه رومی یا آینه زانو. آیینه زانو یا آینه سوزان. آیینه سوزان یاآینه گردان. آیینه ه گردان یا آینه گیتی نما (ی)، جام شراب.

واژه پیشنهادی

کارگردان فیلم آینه بغل

منوچهر هادی


نویسنده فیلم آینه بغل

بابک کایدان، میثم کایدان


موسیقی فیلم آینه بغل

علیرضا کهن دیری


فیلمبردار فیلم آینه بغل

روزبه رایگا

گویش مازندرانی

آینه

آینه

معادل ابجد

آینه بغل

1098

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری